loading...
بزرگترین سایت تفریحی در ایران
رضا نظریان بازدید : 106 دوشنبه 25 آذر 1392 نظرات (0)



باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان می‌شد.


رضا نظریان بازدید : 278 یکشنبه 24 آذر 1392 نظرات (0)



خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب‌های تربیتی و پرورشی چاپ شد.


تمام دوستانی که در دانشگاه، علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند.


معلمی با ۲۸ سال سابقه کار به اسم خانم  (دنا جامپ)...

( ادامه )


رضا نظریان بازدید : 101 پنجشنبه 23 آبان 1392 نظرات (0)


آزمایش عشق را در این داستان جذاب ببینید قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذابو ... این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .
تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید. از این بهتر نمیشد.
محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود
. همان قدر زیبا ، با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول . . .
رضا نظریان بازدید : 427 سه شنبه 14 آبان 1392 نظرات (0)


[اخنصاصی فان کاپ]


رمان امانت عشق برای دانلود به صورت pdf و برای موبایل java
 
داستان دختری (سپیده) بود تک فرزند که توی خانواده شلوغ زندگی می کرد و از بین این همه یکی از پسرای (علی) فامیلشونو دوست داشت و البته خانوادش برای یکی دیگه از پسرا (سیاوش) در نظر گرفته بودنش که اسمش سیاوش بود! اول داستان با اونی که دوسش داشت نامزد کرد ولی بعد اونطرف وقتی که فهمید مریضی ِخاصی داره، نامزدیشونو بهم زد و با کمک یکی از همکاراش جوری صحنه سازی کرد که انگاری ازدواج کرده! دختره ام نه گذاشت نه برداشت از روی حرص و لجبازی با یه آدم شارلاتان عقد کرد! بعد اتفاقات بدی افتاد و از اون بابا جدا شد و قضیه رو فهمید....
 
دانلود رمان امانت عشق و خلاصه بیشتر در ادامه مطلب...
رضا نظریان بازدید : 122 دوشنبه 13 آبان 1392 نظرات (0)

داستان واقعی صیاد و دوست دختر الناز



بخداعاشقی زورکی نیست....باورنداری داستان واقعی من بخون
ـ((بنام خالق دوستی))ـ
من میخوام داستان خودودوست دخترم×الناز× رابرای شما تعریف کنم که تجربه ای بشه برای شما عزیزان..........بقرآن واقعیته

من صیاد برای امتحانات ترم دوم سال سوم تجربی میخوندم که یک دفعه شماره ای ازشهرزنگ زد...منم گوشی روبرداشتم وهرچه الو الو  کردم کسی جواب نداد....
ناراحت شدم وگوشی روقطع کردم....دوباره زنگ زد بازهم حرف نزد...چندین وچندبار...
تازمانیکه ...

بقیه داستان صیاد را در ادامه مطلب بخوانید...
رضا نظریان بازدید : 150 چهارشنبه 01 آبان 1392 نظرات (1)

داستان عاشقانه: عشق تا پای جان



عشق تا پای جان

روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.
شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟

براي ديدن ادامه داستان به ادامه مطلب برويد | اختصاصي سايت فان کاپ

رضا نظریان بازدید : 141 جمعه 26 مهر 1392 نظرات (0)

بهترین و بروزترین داستان های کوتاه خواندنی



اداره کردن زن آسان تر است یا کشور !؟
روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: «چرا ولیعهد انگلستان می تواند در ۱۴ سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا ۱۸ سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟» میلتون گفت: «به خاطر این که اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن به مراتب آسان تر است!»
.
.
.
اعتراف عجیب یک همسرکش!
«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 143
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 570
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 45
  • بازدید امروز : 120
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 787
  • بازدید ماه : 1,953
  • بازدید سال : 13,277
  • بازدید کلی : 111,931